نابينايي محدوديت نيست، دنياي تاريک نابينايان پر از حسهاي ظريف و دقيقي است که با دستان آنها لمس ميشود تا دنياي بيرونشان را بدون دغدغه بشناسند. خوب ميدانيم که نابینایان سزاوار گوشهنشینی نیستند اما چه بسيار خانوادههايي سراغ داريم که از افسردگي و گوشهنشيني فرزند نابينايشان ميگويند و ابراز تاسف ميکنند که چرا آنان روزنهي اميدي براي ادامهي زندگيشان ندارند. برخلاف اعتقاد ناآگاهان، روانشناسان معتقدند روشندلان، با هوش و آفرینشگر هستند و محدوديت، دريچهاي ديگر از قابليتها را به رويشان گشوده است که بايد آن را کشف کنند و براي همه واضح است که روشندلان تاکنون نشان دادهاند که کاستیها و کمبودها نمیتواند آنان را از هنرمندشدن، بافتن تابلوفرش، قهرمانی در مسابقههای جهانی، آموختن مهارتهای فنی و راهیابی به دانشگاهها باز دارد.
آنان به این باور رسیدهاند که با کوششهای سخت، به هرآنچه که سخت است، خواهند رسید و دراين ميان افرادي هستند که دست به دستان تواناي آنان ميدهند و روزنهاي از اميد را به رويشان باز ميکنند.
افتتاح اولين کارگاه قالي بافي براي نابينايان در کرمان، همان روزنهاي بود که ما را واداشت تا به سراغ کسي برويم که سنگ بناي آموزش قالي بافي براي نابينايان را بنا کرد و همگان را به شگفت آورد که چگونه نابينايان تابلو فرشهايي بافتهاند که نیاز به زمان، اعصاب نیرومند، ظرافتپردازی و دقت بینایی دارد. آقاي منوچهر مظفري، دکتراي تجربي فرش دستباف، مدرس دانشگاه و موسس کارگاه بافت قالي نابينايان با ما از چگونگي کار خود مي گويد.
• آقاي دکتر، جرقهي اين کار کجا زده شد؟
اولين بار با يک تلفن شروع شد. خانمي به نام اسدپور به من زنگ زد و گفت تعدادي خانم هستيم که دوست داريم در زمينهي فرش دستباف آموزش ببينيم، من هم در جواب گفتم ببخشيد وقت ندارم چون از 8 صبح تا 11 شب مشغول کاري هستم و نميتوانم براي شما وقت بگذارم. بعد پيشنهاد دادم که به آموزشگاههاي زيادي که در سطح شهر وجود دارند مراجعه کنند. در پاسخ گفتند به طور اتفاقي به چند آموزشگاه مراجعه کردهاند ولي جواب رد گرفتهاند. وقتي از آنها پرسيدم چرا آموزشگاهها نپذيرفتهاند، گفتند ما نابينا هستيم. این تلفن اولین جرقه بود.
• وقتي که فهميديد اين افراد نابينا هستند چه عکسالعملي نشان داديد؟
با اين گفته نميدانستم واقعا چه جوابي به آنها بدهم؛ گفتم اجازه دهيد کمي فکر کنم. در مسيري که به خانه باز ميگشتم در اين فکربودم که به آنها بگويم اينکار براي شما مشکل است و شما نميتوانيد قالي ببافيد حتي آنهايي که بينا هستند به سختي و طي مدت زمان زيادي ميآموزند و کار ميکنند، اما حسي مانع از گفتن شد. تا اين که يک روز قراري گذاشتم و همراه اين خانم به انجمن نابينايان رفتم و از نزديک صحبت بچههاي نابينا را شنيدم و متوجه شدم که خيلي به اين کار علاقه دارند. حتي گوشهي اتاق، دار قالي گذاشته بودند که کار کنند اما نميدانستند با آن چه کنند و دنبال کسي ميگشتند که به آنها قاليبافي ياد دهد، آنجا بود که احساس کردم آنها علاقهي زيادي به يادگيري اين هنر دارند.
• وقتي متوجه علاقهي آنان شديد چه کرديد؟
باز از آنها فرصتي خواستم که فکر کنم چطور ميتوانم به افراد نابينا قاليبافي آموزش دهم. آن روز وقتي به خانه آمدم تصميم گرفتم که با چشم بسته وارد خانه شوم و امتحان کنم که نابينايي چه حسي دارد. اين کار را کردم و بالاخره خود را به داخل اتاق رساندم و آنجا متوجه شدم که آنها در مقايسه با دنياي بيرون ما چه دنياي کوچکي دارند. بالاخره بعد از چند روز به ذهنم رسيد که چشمانم را ببندم و شروع به بافتن کنم. دارقالي را چلهکشي و آماده کرده و با چشمان بسته شروع به بافتن کردم و طرح پرچم ايران را با چشم بسته بافتم.
• به نظر خودتان بافت قالي با چشم بسته چه تاثيري در تلاش بيشتر شما براي اين کار داشت؟
من بايد اين کار را انجام ميدادم تا حس و حال يک نابينا را درک کنم تا بتوانم به او ياد دهم. بعد از اين کار با خانم اسدپور تماس گرفتم و به او گفتم که ميخواهم قاليبافي را به شما آموزش دهم. با او اتمام حجت کردم که اگر توانستم اين هنر را به شما آموزش دهم به طور مسلم ميتوانم به بقيهي بچهها هم ياد دهم و اگر نشد نميخواهم کسي را اميدوار کنم. ايشان طي چند جلسه توانست با کنترل حرکتهاي دستش بافتن را ياد بگيرد، آن موقع متوجه شدم که اين کار شدني است. به او گفتم شما چند نفر هستيد؟ گفت 10 نفر. به آنها گفتم هر 10 نفر بياييد تا من به شما قاليبافي آموزش دهم. دقيقا اول ماه رمضان سال گذشته بود که کار خود را شروع کردم.
• در ابتداي کار با چه مشکلي مواجه شديد؟
چون همهي هنرجويان نابينا بودند نميتوانستم که به هر 10 نفر به صورت جمعي آموزش دهم چون اصلا امکان پذير نبود براي همين، کارهاي ديگر خود را کنار گذاشتم تا بتوانم وقت بيشتري را صرف آموزش به اين افراد کنم.
ديگر اينکه جاي مشخصي نداشتيم؛ براي همين پارکينگ خانه را براي کلاس آموزشي اختصاص دادم و 10 دار گذاشتم، بعد از بچهها خواستم که روزي يک تا يک ساعت و نيم به کلاس بيايند. از 7 صبح تا ساعت 12 به صورت تک تک آموزش ميدادم بعد از کمي استراحت ساعت 2 شروع ميکرديم و تا 7 يا 8 شب ادامه ميداديم و هر روز که ميآمدند روي يک گل رز کار ميکردند و بعد از مدتي ديدم گره زدن را خوب ياد گرفتهاند.
مشکل ديگري که پيش آمد اياب و ذهاب بچهها بود که بايد از جاهاي مختلف به خيابان خورشيد که محل برگزاري کلاسهايشان بود ميآمدند البته خود انجمن نابينايان سرويس گذاشته بود، ميآورد و ميبرد اما از آنها هزينه دريافت ميکرد وما بايد کاري ميکرديم که هزينهها پايين بيايد.
• با توجه به نابينا بودن بچهها چه طرحي را براي تسهيل آموزش آنها به کار گرفتيد؟
بعد از آنکه بچهها گره زدن را ياد گرفته بودند متوجه شدم، خط بريل بلد هستند و ميتوانند چيزي را بخوانند. به همين دليل يک جعبه طراحي و آن را شبکهبندي کردم، بالاي هر شبکه يک سوراخ گذاشتم و با خط بريل نام رنگ را بالاي آن نوشتم مثلا اگر هنرجو قرار بود که در طرح خود 4 تا لاکي بزند انگشت ميگذاشت لاکي را پيدا ميکرد و آنرا بر ميداشت و ميزد. ديگر رنگها هم به همين صورت بود که بر اين اساس نقشه اجرا شد و البته بچهها نقشه را نميديدند و من خودم ميبايست به آنها ميگفتم.
• اساسيترين قسمت قالي بافي کدام قسمت است؟ آيا بچهها توانستند ازعهدهِي آن بربيايند؟
بچهها با نقشه آشنا نبودند و همان طور که گفتم قبل از اينکه رنگ را پيدا کنند ابتدا ياد گرفته بودند که چگونه گره بزنند، البته اساسيترين قسمت کار هم همين جاست، بايد بلد باشند پود زخيم و نازک بزنند و با بالا و پايين کردن نخ آشنا شوند که اينها را ياد گرفته بودند؛ در مرحلهي بعد بايد وارد طرح ميشدند و رنگها را ياد ميگرفتند که من ديدم بهترين حالت اين است که طرح را برايشان توضيح دهم و بچهها اجرا کنند. بعد از مدتی با همان روال و ساعت کاري که براي آنها در نظر گرفته بودم به کارگاه ميآمدند و با جعبهي رنگ و طبق نقشهی گفته شده شروع به بافتن ميکردند تا اين که بالاخره طرح گل رز که حاصل زحمت 10 نفر نابينا است بافته شد که الان هم وجود دارد.
بعد از آن 10 دار را بنا کردم و هر کدام پاي يک دار طرح يکساني را شروع کردند و به خوبي آن را بافتند . يک روز آقاي ستاري رييس انجمن نابينايان به آنجا آمد تا از نزديک شاهد کار بچههاي نابينا باشد و وقتي طرح بافته شدهي آنها را ديد باور نميکرد و بسيار خوشحال شد و توانايي آنها را تحسين کرد.
• هدف شما از اين آموزش چه بود ؟آيا به اين فکر کرده بوديد که از اين طريق بتوان زمينهي اشتغال اين افراد را فراهم کرد؟
بايد بگويم من در ابتداي امر تنها به قصد سرگرم کردن بچهها دست به اين کار نزدم. با آنها اتمام حجت کردم که به اين شرط کار ميکنيم که فردا به درآمد برسيد. قصد من تنها سرگرمي نيست و تلاش ميکنم تا افراد نابينا کاري ارايه کنند که بتوان آنرا به بازار ارايه کرد.
• کار ويژهي شما استفاده از سيستم صوت و آموزش غير مستقيم به نابينايان است. لطفا • در اين رابطه بيشتر توضيح دهيد؟
همان طور که گفتم بچهها براي رفت وآمد دچار مشکل بودند براي همين به اين فکر افتادم که از سيستم صوت استفاده کنم و سادهترين راه اين بود که روي ضبط صوت معمولي که براي نابينايان آشنايي بيشتري دارد صداي خود را ضبط کنم و نقشه را روي نوار کاست توضيح دهم؛ اين کار را کردم. اما بعد ديديم با توجه به اينکه هر دو دست آنها در بافت درگير است و اگر بخواهند دکمهي ضبط را بزنند و خاموش کنند کارشان طولاني و زمانبر ميشود. برای رفع این مشکل سيستم را به برق وصل کرده و آن را به شکل پدالي درآوردم به اين صورت که با پا کليد را ميزدنند، دستور را ميشنيدند، نخ رنگي را طبق جعبه طراحي شده بر اساس خط بريل بر ميداشتند و شروع ميکردند به بافت و مجدد براي طرح بعدي اين مراحل را تکرار ميکردند و در هنگام خستگي و زمان استراحت هم با نشانهگري که برايشان گذاشته بودم آن را تا جايي که کار کرده بودند وصل ميکردند.
• در حال حاضر چند نفر هنرجوي نابينا در کلاسهاي شما مشغول کار هستند؟
تمامي اين هنرجويان خانم هستند و از سن 18 تا 54 سال در بين آنها وجود دارد. در ابتدا 10 نفر بودند اما 18 نفر ديگر به اين 10 نفر اضافه شدند و در حال حاضر 28 نفر مشغول به کارند که گروه تازه وارد در دورهي اول و گروه قديمي با يک درجه بالاتر در دورهي دوم قالي بافي قرار دارند که بافتهاي مختلف را آموزش ميبينند و گواهينامههاي بينالمللي فني و حرفهاي خود را نيز دريافت کردهاند.
• متوجه شديم که شما در طرح آموزشي خود از اجسام به جاي خط بريل استفاده ميکنيد؛ چرا به اين فکر افتاديد؟
روزي يکي از نابينايان آمد و گفت من خط بريل بلد نيستم و يادگيري اين خط هم بسيار برايم مشکل است اما علاقهی زيادي دارم که قالي بافي ياد بگيرم، وقتی ديدم چند نفر دیگر هم اين مشکل را دارند به فکر ديگري افتادم؛ متوجه شدم اين افراد اجسام را خوب ميشناسند بنابراين جعبهي آموزشي را تبديل کردم به اجسام و شکلهاي متفاوت و بالاي آنبه جاي خط بريل نخود، پسته، فندق و حبوبات چسباندم اما ميبايست نقشه را طبق اين اجسام تعريف ميکردم مثلا به جاي اينکه بگويم 4 تا دارچيني بزن، ميگفتم 4 تا فندق بزن ولي از نظر من فندق رنگ دارچيني تعريف شده بود.
• دراين مدت که با بچهها کار ميکرديد چه خاطرهاي داريد که از آن به شيريني ياد ميکنيد؟
يک روز براي اينکه هنرجويان بفهمند چه بافتهاند بعد از پايان بافت طرح آنها را برجسته کردم. صحنهاي که هيچگاه فراموش نميکنم روزي بود که اولين کار را برجسته کردم و به بچهها گفتم ميخواهيد ببينيد که چه کاري ارايه کردهايد؟ خيلي خوشحال شدند، دست کشيدند و گل رز را حس کردند، يادم ميآيد يکي از خانمها روي گل رز دست کشيد و درحالي که آن را توصيف ميکرد از خوشحالي به گريه افتاد و من از خوشحالي او به همراه او گريه ميکردم و اين صحنه براي من بهترين و عزيزترين صحنهي زندگي بود. خاطرهی ديگرم اين است که روزي يکي از خانوادههاي هنرجويان به من زنگ زد و گفت بچهي ما افسرده بود و به هيچ عنوان نميتوانستيم او را شاد کنيم ولي الان او روحيه گرفته و حالا اوست که در خانه ما را شاد ميکند. بايد بگويم خوشحالي بچههاي نابينا واميد به زندگي درآنها آنچان زندگي، روحيه و فکر من را عوض کرده است که قابل توصيف نيست وفکر ميکنم اين ماموريتي است که بر عهدهي من گذاشته شده است و بايد اين مسير را تا آخر طي کنم.
• با توجه به اين که شما به طور شخصي و خصوصي به بچههاي نابينا قالي بافي آموزش ميدهيد آيا ارتباطي هم با سازمان بهزيستي داشتيد؟آيا از بچهها هزينهاي دريافت ميکنيد؟
من هزينهاي از نابينايان نميگيرم. آموزشام رايگان است و با تمام مشکلاتي که داشتم خودم اجرا کنندهی اين کار بودم و از هيچ نهاد دولتي کمک نگرفتم اما چندي پيش در يکي از روزنامهها خواندم که يکي از مسولان بهزيستي گفته بود که سازمان بهزيستي کارگاه بافت قالي براي نابينايان دراستان کرمان راهاندازي کرده است در حالي که اين کار کاملا شخصي است نه دولتي حالا با اين خبر اگر کسي هم بخواهد کمک کند اين کار را نمي کند چون فکر ميکند دولتي است در حاليکه کاملا خصوصي است.
• کار شما بازتابي هم داشته است؟
چندي پيش در تهران نمايشگاهي بود و ما آنجا حضور داشتيم و اين شد که حالا از شهرهاي ديگر با من تماس ميگيرند و در مورد چگونگي کار سوال ميکنند. به آنها میگویم که اين امر امکان دارد ولی در حال حاضر اولويت با شهر و استان کرمان است.
• به نظر شما آيا کارهاي ارائه شده بازاري براي فروش دارد؟
بله. الان خيری گفته تمام کارهاي بچههاي نابينا را ميخرم؛ این نشان میدهد کساني هستند که آثار بچهها را بخرند و اين همان اشتغالزايي است که هدف من بود. درهمين راستا دی ماه نيز نمايشگاهي خواهيم داشت و به زودي کارهاي هنرجويان را آنجا عرضه ميکينم و اميدواريم بازاري براي فروش آنها پيدا شود.
• در حال حاضر کارگاه شما کجاست ؟
فضاي پارکينگ خانه کوچک بود. يکي از خيرين به نام شکرالله خواجه حسيني آنجا را ديد و از ما خواست که به ساختمانی در خيابان مادر نقل مکان کنیم. ایشان این ساختمان را وقف درمانگاه کرده بود اما بعد از 4 سال درآن اقدامي نشده بود؛ به ما گفت من اين مکان را ميگيرم و به شما واگذار ميکنم؛ اما هرچند بسيار پيگير شدند اما مذاکراتشان با اداره اوقاف به نتيجهاي نرسيد؛ درنهايت پيشنهاد داد به پارکينگ منزل ايشان که در خيابان ناصريه بود نقل مکان کنيم. مدتي آنجا بوديم تا از صدا و سيما براي تهيهی گزارش به آنجا آمدند. يک روز بعد ار گزارشی که پخش شد آقايي زنگ زد و گفت شما کار بزرگي کرديد و به ما پيشنهاد کمک و ياري داد.
وقتی خود را عطا احمدي معرفي کرد متوجه شدم ايشان از خيران مدرسهساز هستند. به او گفتم ما مکان مناسبي نداريم و او پيشنهاد داد تا به يکي از ساختمان هايي که در جادهی سيدي بعد از سراي سالمندان ساخته شده است نقل مکان کنيم و اين شد که من کارگاه را به آنجا آوردم .
جالب اين جاست که در این کارگاه دو طرف سالن 24 عدد پريز برق وجود دارد و جالبتر اينکه ما هم 24 دار داشتيم که ميبايست به سيستم صوت مجهز شوند. وقتي دليل وجود اين همه پريز برق را پرسيدم آقای احمدی گفت هنگام ساخت با نيت اينکه احتمال دارد در اين مکان کارگاهي داير شود پريزهاي برق زيادي را تعبيه کردم واين کاملا مناسب کار ما بود وخدا هم ما را به اين سمت هدايت کرد.
• شما مدرس قالي بافي دانشکدهی هنر هستيد، به نظر شما چه تفاوتي بين هنرجويان عادي وبچههاي نابينا وجود دارد؟
زماني که کارگاه را افتتاح ميکردم هنرجويان دانشکده را با خودم بردم تا آثار نابينايان را از نزديک ببينند. آنها از من سوال ميکردند که چقدر طول کشيده تا اين آثار بافته شود ؟ به آنها گفتم يک هفته تا 10 روز، در حاليکه تعجب کرده بودند؛ گفتند ما فکر ميکرديم 3 تا 4 ماه طول کشيده است و باورش برايشان سخت بود. دراين مدت متوجه شدم بين هنرجويان عادي و هنر جويان نابينايي که من با آنها کار کردم تفاوتي وجود دارد، بچههاي نابينا بسيار سريعتر، با انگيزهتر و با علاقهي بيشتر نسبت به هنرجويان عادي من در دانشگاه کار ميکنند چرا که آنها با عشق و دل در کار خود پيش ميروند و دنبال مدرک نيستند. پس آنها خيلي فرق دارند.
• اگر خانوادهها فرد نابيناي داشته باشند وبخواهند در کلاسهاي شما شرکت کنند چگونه ميتوانند با شما ارتباط برقرار کنند؟
کارگاه ما در جادهی سيدي بعد از سه راه سالمندان، ساختمانهاي تعاوني کار است وخانوادهها ميتوانند با گرفتن شمارهي 09132952400 به طور مستقيم با من تماس بگيرند تا آنها را راهنمايي کنم.
مهدیه جعفری