در دوران میانسالی بهخصوص وقتی سن رو به کهنسالی میرود، هر انسانی در نقطهی مکث زندگی میایستد.
یعنی نقطهای که در آن جا برمیگردد و به زندگی گذشته خود مینگرد. این مرحله زمان تامل، بررسی زندگی و ارزیابی نهایی آن است. اگر فرد با احساس رضایت به گذشته نگاه کند و معتقد باشد که بهطور شایسته با شکستها و پیروزیهای زندگی کنار آمده، باعث حس خرسندی و رضایت از خود میشود؛ اما برعکس اگر زندگی خود را با احساس ناکامی، خشم از فرصتهای از دسترفته و تاسف بر اشتباهاتی که امکان اصلاح ندارند، بازنگری کند، احساس ناامیدی خواهد کرد.
با زندگی ام چه کرده ام؟
در دورهی میانسالی، این پرسش در ذهن جولان میدهد که زندگی خود را چگونه گذراندهام؟ این پرسش، چالشی اساسی است که همهی انسانها دیر یا زود با آن روبهرو میشوند.
مشکلاتی که هیچوقت تمامی ندارند
اگر آرزوها و خواستههای دوران قبل از این دوره را مرور کنیم، میبینیم که رسیدن به شرایطی بهتر، خواستهی بیشتر انسانهاست؛ زمانی تحصیلات مهم میشود؛ بعدها شغل و درآمد؛ مدتی رفاه و آسودگی مهم است و همیشه چیزی بهتر برای آرزو داشتن و خواستن وجود دارد؛ اما واقعیت تلخ این است که هیچ نقطهی آرامش محضی وجود ندارد. هیچگاه نمیتوان در زندگی به جایگاهی رسید که بعد از آن دیگر هیچ مشکل یا دغدغهای وجود نداشته باشد و فرد بگوید این همان جاییست که میخواستم و بعد از این دیگر خواستهای ندارم. همیشه چیزی برای نگران بودن و نگران شدن وجود دارد. فرزندان، مراقبت از آنها، دغدغه برای آیندهشان، آیندهی مالی، بیماری و سلامت، پدر و مادر، نگرانی برای از دست دادن عزیزان و صدها نگرانی دیگری که برای هر فردی میتواند وجود داشته باشد.
کمالگرایی نامعقول باعث افسوس میشود
شاید ناامیدی که بیشتر افراد در این سن با آن روبهرو میشوند از همینجا میآید؛ از اینکه چرا هرچه جلو میروند، به ساحل آرامش مطلوبشان نمیرسند و زندگی را پر از فرصتهای از دسترفته میبینند. حسرت خوردن برای فرصتها معضل جدیدی میشود که بر دردهای روانی انسان اضافه میکند. مهم است بدانیم که هر فردی در روان خود بخشی بهنام «منِ ایدهآلگرا» دارد که با تجربیات دوران کودکی و نوجوانی ساخته میشود. باید و نبایدهای پدر، مادر و توقعات آنان برای هر روز بهتر شدن در همهی زمینهها، آغازگر این سلسله افکار است که نمود افراطی آنرا میتوان در افراد کمالگرا دید؛ افرادی که همهی کارهایشان باید صددرصد درست باشد وگرنه همان بهتر که انجام نشود. کمالگرایی یعنی توقع زیادی داشتن از خود در هر زمینهای. این افراد از خودرویی که دارند لذت نمیبرند چون برادرشان خودروی مدل بالاتری دارد؛ از خانهای که در آن زندگی میکنند، راضی نیستند چون به نظرشان متراژ آن کم است؛ از فرزندانشان راضی نیستند چون فکر میکنند فرزند فلان آشنا و فامیل از فرزند آنها موفقتر است. درواقع آنها با کمالگراییشان در سرابی که تمامی ندارد، گیر میکنند و اگر این سراب را رها نکنند، نتیجهای جز افسوس و حسرت ندارد.
بپذیرید که زندگی همین فراز و نشیبهاست
باید بپذیریم که زندگی همین فراز و نشیبهاست و باید برای خودمان در زندگی کاری انجام دهیم. کاری که وقتی در سنین پیری به آن نگاه کردیم، با خود بگوییم این کار را برای خودم انجام دادم؛ یعنی نوعی دستآورد فردی که اثر خودمان در آن باشد. سلامت روان یعنی اینکه در کنار تمام توجهات، تلاشها و فداکاریها برای فرزندان و اطرافیان به سهم خود هم توجه کنیم. افراط در توجه به هر قسمت، ما را از سلامت روان دور میکند. همیشه به دنبال رضایت فرزندان و اطرافیان بودن، ناشی از نوعی تاییدطلبی افراطی است که همسایهی دیوار به دیوارِ کمالگرایی است؛ بنابراین همیشه باید این مساله را در گوشهی ذهنمان داشته باشیم که وقتی به نقطهی مکث زندگی یا همان دوران میانسالی رسیدیم، چگونه به این سوال جواب خواهیم داد که «با زندگیام چه کردهام؟»
عباس کیوانلو-روانشناس بالینی