کرمانیها و دو روی سکه رواداری
رضا شمسی - «رواداری» از خصلتهای ما کرمانیها است؛ دیگران میگویند، خودمان هم معترفیم. اما نکته اینجا است که این خصیصه یا صفت، دو روی مختلف دارد که از قضا با هم متناقضاند. یک روی آن بسیار متمدنانه و سازنده است و روی دیگرش بسیار مخرب و ویرانگر.
در ابتدا نیمه پر لیوان را مینگریم و به جنبه مثبت رواداری میپردازیم و در این هم تردید نداریم که رویه مثبت آن، مایهی فخر ما میباشد و نشانگر مدنیتی کهن.
روحش شاد؛ زنده یاد باستانی پاریزی، چقدر به این خصیصه کرمانیها مینازید. عقیده داشت همین خصیصه فرهنگی و رفتاری که از دل جغرافیای کویری «دارالامانِ» کرمان بیرون آمده، باعث شده که عموما در مقابل اقوامی که در تاریخ به ما حمله کردهاند، به جای جنگیدن و سر باختن و خون ریختن؛ نرم نرمک، فرهنگ و آداب و رسوم خود را به آنها غالب کردهایم و به یک کلام قوم مهاجم را «دومنگیر» و در نهایت «کرمونی» کردهایم.
آن زنده یاد بر این باور بود که ما کرمانیها، وقتی به خاطر کویری بودن آب و هوا، علوفه و یونجهای نداشتهایم که به اسبی بدهیم و سواره نظامی برای خودمان تشکیل بدهیم، راهی دیگرگون و متفاوت را پیدا و جایگزین کردهایم. او معتقد بود در عوض تشکیل ارتش پیاده و سواره، توان این را پیدا کردهایم که با رواداری قوم مهاجم را آموخته «اُمُخته» سرزمین و فرهنگ و آداب و رسوم خود کنیم.
اما و در کل، باستانی پاریزی به هیچ روی باور نداشت که ما قوم منفعلی هستیم، قنات را نمونه اعلای توانمندی ما میدانست و حتی در حد یک اثر باشکوه هنری این کاردستی مردمان کویر را میستایید.
در سفر مشترکشان به اروپا با ایرج افشار، وقتی متلک شنیده بود که: «این دهات سرسبز اروپا را ببین و دیگر از روستاهای خشک کرمان ننویس.» گفته بود: « تو این آب و این خاک را در اختیار همشهریهای من بگذار، آنوقت به تو میگویم که همشهریهای من چه تواناییهایی دارند!!!»
راست میگفت آن استاد عمیق و نجیب. بهراستی قنات به مثابه یک پرفرمنس باشکوه حاصل رواداری مردمان کرمان با زیستبوم خودشان است و علاوه بر این مثال، هزاران شاهد مثال دیگر هم هست. قالی هست، شال هست، پته هست، بناهای تاریخی هست و ... خلاصهی کلام آنکه این همه محصول و برخاسته از همان خصلت رواداری است که اگر باطن ما کرمانیها تا این اندازه به آن آمیخته نبود، باید زادگاه خشن خود (به لحاظ جغرافیایی) را ترک میگفتیم و میگریختیم.
اما رواداری رویهی تلخ و تاریکی هم دارد؛ وقتی از حد میگذرد راه انفعال در پیش میگیرد.
باز هم یاد باستانی پاریزی را زنده میکنم که جایی نقلی را طنازانه باز نوشته است به این ترتیب که: «گویی وقتی قوم خونریر و مهاجم مغول به ایران حمله کرد و آوازه خوانخواریاش در سرتاسر ایران زمین پیچید، رعب و وحشت، همهی وجود مردم را پر کرد. در همین مقطع از تاریخ است که گویا سربازی مغول، سه نفر مسافر را دستگیر و اسیر کرد. اما همراه خود سلاح نداشت، بنابراین با قطعه سنگی خطی دور آن سه نفر کشید و جبارانه گفت: «شمشیر به همراه ندارم، بمانید و پای از این خط آنسوتر نگذارید، تا با شمشیر برگردم و سر از تنتان جدا کنم. طرفه آنکه رفت و برگشت و سر از تن آن سه نفر بیچارهای که ایستاده بودند جدا کرد.»
در متن تاریخی مکانی برای این نقل مشهور تاریخی ذکر نشده و تنها نوشتهاند: "مغولی در بیابانی..." طنازی استاد باستانی در این بود که توضیحا درباره این حکایت نوشت که: «قسم میخورم آن سه نفر بندگان نجیب خدا کرمانی و همشهریان من بودهاند.»
چرا که آن پیر صاحبنظر به رواداری ما حتی تا این حد ایمان داشت!!!
معترضه عرض کنم که نمیخواستم اینهمه مقدمه پردازی کنم. اما تو گویی به تقلید از جناب مهدی محبی کرمانی، اختیار قلم از کف دادم و عجب لذتی دارد وقتی قلم خود و به اختیار خودش مینویسد.
بگذریم، خلاصهی کلامم این بود که بگویم: بیایید به مثابه یک انسان متمدن و یک شهروند نوین از میراث رواداری در معنای مثبت آن استفاده کنیم اما درعوض برای مطالبهگری و نقد عملکرد مسوولان،رواداری در معنای منفعلانه آن را از حافظه تاریخی خود بزداییم.