در حاشیه 16 آذر؛
روزی بود روزگاری بود، دانشجویی بود
رضا شمسی - «روز دانشجو» در گفتار کنونی ما، مناسبتی است که بار سیاسی آن زیاد است. چرا که همه ما لااقل در کتاب تاریخ دبیرستانمان خواندهایم و میدانیم که: «16 آذر روز دانشجو است.
این روزبه یاد سه دانشجو ی کشته شده در همین روز در سال 1332 نامگذاری شده است. این 3 دانشجو چند ماهی بعد از کودتای 28 مرداد در تهران کشته شدند. آنها به دیدار معاون رییس جمهور وقت آمریکا، ریچارد نیکسون از ایران و همچنین، به از سرگیری روابط ایران با انگلیس اعتراض داشتند.» پس مناسبت روز دانشجو یک مناسبت سیاسی است و گروههای مختلف سیاسی در این روز با برگزاری برنامههای مختلف و ایراد سخنرانیهای متعدد، سعی در تبلیغ برای خود و همفکران خود و احیانا پیگیری اهداف خود دارند؛ در قاموس بسیاری از این دوستان، دانشجو اصولا هویتی مستقل ندارد و جز بهانهای برای انجام تبلیغات نیست.
صاحب این قلم اما میخواهد یادی از شأن اجتماعی دانشجو بکند که روزی، روزگاری قرب و منزلتی داشت و متاسفانه هرچه میگذرد از این قرب و منزلت کاسته میشود، تا حدی که امروزه حتی بدلی از آن هویت ارجمند نیز موجود نیست. تا حدی که میتوان قصهاش را گفت و گفت: روزی بود، روزگاری بود، یک دانشجویی بود. اون روزها یک دانشجویی میگفتی و صدتا دانشجو از کنارش ورمیداشتی و ...
دانشجویان قدیم حتی تا پایان دهه هفتاد به خاطر دارند که در بدنه جامعه چه احترامی داشتند، به عنوان مثال، شخصا که دهه هفتاد در تهران دانشجو بودم، بارها شرمنده راننده تاکسیهایی شدم که به خاطر دانشجو بودنم کرایه نگرفتند، یا صاحبخانههایی که با احترام با منِ مستاجر برخورد میکردند و به همین سیاق، برخورد پلیس، پزشک، فرهیختگان جامعه و ... که با دانشجویان متفاوت و با احترام بود.
فرصت نیست، واژه دانشجو را تبارشناسی کنیم و از روزگار پیدایش آن در ایران بگوییم که چگونه شکل گرفت و به چه دلایلی در جامعه روزگار خود ارج و قربی پیدا کرد. اما شتابزده میتوان گفت که یک دانشجو در جامعه معاصر ما از زمانی که حرکت به سمت مدرنیزاسیون را شروع کرد، به 2 دلیل شأن قابل احترامی داشت، یکی به این دلیل که دانشجویان کسانی بودند که هدف اصلی و اولیه زندگیشان کسب علم و دانش بود و دیگر اینکه نسبت به پیرامون خود احساس مسئولیت داشتند، به عبارتی منافع جمعی هموطنانشان بر منافع فردی خودشان ارجح بود یا دستکم با هم برابر بود. آیا واقعا چنین انسانی شایسته احترام و قدردانی نیست؟
اما اگر نخواهیم با خودمان تعارف نکنیم، باید اقرار کنیم که دانشجوی کنونی ما به لحاظ اجتماعی، منزلت پیشین را ندارد و منزلتش تا حد زیادی افول کرده است.
باز هم فرصت نیست تا دلایل افول منزلت اجتماعی دانشجو را وابکاویم اما باز هم شتابزده و به طریق برهان خلف میتوان گفت که نبود همان 2 عامل باعث افت منزلت دانشجو شده است. یعنی از یک منظر کلی و عام، اولا هدف اصلی و اولیه دانشجویان کنونی کسب علم و دانش نیست، و دیگر هم اینکه اول و آخر، منافع فردی خود را بر منافع جمعی هموطنان خویش ترجیح میدهند. خلاصه آنکه برای دانشجویان ما ثروت بهتر از علم شده است و رفاه فردی برتر از مسئولیت اجتماعی! البته استثنائات را فاکتور بگیرید، جو کلی حاکم بر شخصیت اجتماعی دانشجویان کنونی مد نظر است.
اما اگر این پیشفرضها را قبول داریم باید بلافاصله این پرسش را هم مطرح کنیم که چرا بعد از گذشت یکی دو دهه، ماهیت و هویت دانشجویان ما چنین تغییر کرد؟ آیا مقصر آنها هستند؟ یا جامعهای که نتوانست برتر بودن «علم» را نسبت به ثروت پاس بدارد و نتوانست به فرزندان خود برتری منافع جمعی را نسبت به منافع فردی بیاموزاند؟
اکنون وقت آن است که خیلی جدی به این پرسشها فکر کنیم؛ مقصر کیست؟
هدف این یادداشت، ارائه پاسخ نیست، به همین دلیل با طرح همین پرسشها به پایان میرسد. با این امید که مابقی یادداشت در ذهن مخاطبان ادامه پیدا کند.