جمعه 31 فروردین 1403
  • جامعه
  • شماره خبر: 9407380
  • 29 مهر 1394
  • 13:11
  • امتیاز:5/4
  • امتیاز شما
راستی، در کدام منزل از شما جدا شدم؟

معرفی سه کتاب در آستانه‌ی عاشورای حسینی

راستی، در کدام منزل از شما جدا شدم؟

«حسین، مجمع همه‌ی فضیلت‌هاست؛ کانون زیبایی‌ها، قله‌ی همه‌ی عظمت‌ها و خلاصه‌ی همه‌ی بایستگی‌ها و شایستگی‌هاست.

حسین علیه‌السلام؛ امام فضیلت و زیبایی
«حسین، مجمع همه‌ی فضیلت‌هاست؛ کانون زیبایی‌ها، قله‌ی همه‌ی عظمت‌ها و خلاصه‌ی همه‌ی بایستگی‌ها و شایستگی‌هاست. با او همه‌چیز می‌توان یافت. اگر سرِ گذار از اقیانوس‌های هول و دریاهای هائل دارید، اینک کشتی. اگر اندیشه‌ی رهایی از تاریکستان جهان و جاده‌های ظلمت‌پوش زمان، اینک چراغ. اگر عطش تماشای همه‌ی جمال و جلال و کمال حق، اینک زیبا؛ اینک جمیل. اگر در جست‌وجوی زمینی که ارض مقدس و جلوه‌گاه عشق و محبت و ارادت باشد، اینک کربلا. اگر خوب‌ترین و شگفت‌ترین زمانی که مثل هیچ زمانی نیست، اینک عاشورا. و اگر دل‌نشین‌ترین صدای منتشر در هستی، اینک صدا؛ صدایی که تشنه‌ترین حنجره فریاد کشید؛ در تشنگی دشنه، در هجوم حریص خنجر در قتلگاه. چه می‌خواهیم که با حسین نباشد؟ حسین، مجمع‌الفضایل است...».
این، شروعِ بخشی از کتاب تازه‌ی دکتر محمدرضا سنگری درباره‌ی امام عاشوراست؛ کتابی با عنوان: «حسین علیه‌السلام؛ امام فضیلت و زیبایی». آن‌ها که مطالعات عاشورایی دارند حتماً با کتاب‌های دکتر سنگری آشنایند؛ پژوهشگری که عمری را صرفِ کاویدنِ چند و چون آن واقعه‌ی شگفت در تاریخ کرده است و حاصل سال‌ها تحقیقات ارجمند او به انتشار کتاب‌های پرشماری انجامیده است؛ «آینه در کربلاست»، «آینه‌داران آفتاب»، «ماه در آب» و...
کتابِ «حسین علیه‌السلام؛ امام فضیلت و زیبایی» را چندی پیش، انتشارات «نوید شیراز» در 110 صفحه منتشر کرده است. مولف در این کتاب، کوشیده از منظرِ «فضیلت و زیبایی» نگاهی به سیره‌ی سیدالشهدا (علیه‌السلام) داشته باشد و در 29 بخشِ اثرش، در قالب متن‌های شیوا و رسا، به وجه «اسوه»بودنِ امام بپردازد؛ چرا که معتقد است: «فضیلت، در رکاب حسین می‌دود، با نام او می‌بالد و با عاشورای او معنا می‌یابد. فضیلت، محرم‌تر از حسین نیافته است و گستره‌ای وسیع‌تر از قلب و جان حسین ندیده است. راستی چه می‌خواهیم که در مکتب و فرهنگ و سیره و سیر و حرکت حسین نیابیم؟»
سنگری در این کتاب، گاهی نگاهی انتقادی دارد؛ انتقاد از «ما». او گاهی از زبان خودش و دیگر دوست‌داران امام حسین (علیه‌السلام)، خطاب به آن امام بزرگوار اعتراف می‌کند که: «تو را نشناخته‌ایم»، و در جایی می‌نویسد: «عظمت عاشورای تو، دیگر روزهای زندگی‌ات را چنان در ابر غفلت نهان کرده است که از تماشای دیگر لحظه‌هایت بازمانده‌ایم». نویسنده، اشاره‌ای روشن دارد به این نکته که ما دوست‌داران امام سوم شیعیان، همه‌ی زندگیِ سرشار از روشنای او را در یک روز محدود کرده‌ایم و از «شهادت امام حسین در روز عاشورا» فراتر نرفته‌ایم. او در فرازی از یک متن با عنوانِ «پشت پرده‌های غفلت ما» باز هم خطاب به امامِ عاشورا می‌نویسد: «از 19999 روز زندگی تو، تنها یک روز را شناخته‌ایم؛ عاشورا، و همین عاشورا را نیز در گریستن -و نه در نگریستن و گریستن- خلاصه کرده‌ایم.» و بعد، نقبی می‌زند به نقدِ محافل و مجالس مذهبی در عزای حسینی: «گریستنی معرفت‌آفرین، اشکی شورانگیز، مرثیه‌ای مرتبه‌شناسانه، داغی فروغ‌آور و سینه‌زدنی سینه‌پرور، گم‌شده‌ی محافل و مجالس توست.»

چند مجلس از دهه‌ی اوّل
در آن ظهر چاک‌چاک
به نماز جماعت ایستادی
و همین که
الله‌اکبر اقامه‌ات اوج گرفت
و پیچید در اردوگاه دشمن
عده‌ای گفتند:
«حیف شد،
به ثواب حمد جماعت نرسیدیم!»
آن‌چه خواندید شعر سپید کوتاهی بود با عنوان «ثواب» از کتابِ «چند مجلس از دهه‌ی اوّل» که مجموعه‌شعر سپید عاشوراییِ سیداکبر میرجعفری است. در این کتاب که نشر «خیمه» منتشرش کرده، 40 قطعه از شعرهای میرجعفری در 132 صفحه دیده می‌شود. «نانوشته‌ها»، «روزانه‌های یک شمشیر»، «نشانی»، «وقت فضیلت غزل»، «در شهر»، «خیابان»، «شهروند» و «نامی که باقی است» عنوان برخی از شعرهای این مجموعه‌اند و هم‌چنان‌که از برخی از همین عناوین هم برمی‌آید، مخاطبِ این کتاب، با نوعِ مرسوم و متداول شعر عاشورایی روبه‌رو نیست.
شاعرِ «چند مجلس از دهه‌ی اوّل» به‌رغم اشارات فراوان به حماسه‌ی عاشورا در گونه‌های مختلف، می‌کوشد عاشورا را به مثابه یک واقعه‌ی صرفاً تاریخی در نظر نگیرد و ضمن یادآوریِ آن مصیبت عظیم، به «انسان امروز»، به خودش، به دیگران، در مواجهه با «عاشورا» نگاه می‌کند.
میرجعفری در این مجموعه‌شعر با یک زاویه‌ی دیدِ تازه به سراغ موضوع عاشورا می‌رود و شعرهای او مبتنی بر این حقیقت است که: «کلّ یومٍ عاشورا».
شعرِ «عصر روزهای بعد» را بخوانیم:
مجلس رسیده بود به جایی که
فرمود:
- شما که نامه نوشتید...
گفتم:
- آقا برایت
هجده هزار نامه نوشتم
اگر به دستت رسیده بود که نمی‌آمدید...
راوی ادامه داد:
این خاک نینواست...
گفتم:
حالا از تمام منازل گذشته‌ای
به خانه‌های ما رسیده‌ای
امّا همیشه
امن‌ترین جای جهان کربلاست
راستی
در کدام منزل از شما جدا شدم؟
وقتی نامه می‌نوشتم.
اصلاً نوشته‌اند
تو
هر شبِ دهم
بیعت را حتی
از نزدیکانت برمی‌داری
امّا هیچ‌کس
از تو جدا نمی‌شود
اگر چنین است
پس چرا
در هیچ‌یک از مقاتل معتبر
عصر روز بعد
نام من در میان کشتگان نمی‌آید؟!
مجلس تمام شد
وقت دعا رسید
ذاکر همین که گفت:
- خدایا
گفتم:
- باید منظورش از «مریض منظور»
من باشم.

پنجره‌های تشنه
«باران می‌آمد و مردم سیل شده بودند پشت سر و کنار ضریح. با مداح «حسین... حسین... حسین جان...» می‌خواندند و دست تکان می‌دادند؛ مثل کسی که از کاروانی جا مانده و دست تکان می‌دهد تا او را ببینند. شاید مردم هم احساس می‌کردند جا مانده‌اند از امام حسین. بعضی از مردم که جلوتر بودند، وقتی تریلی می‌رسید، تواضع می‌کردند و برای احترام دست روی سینه می‌گذاشتند. از آن جالب‌تر سیگاری‌هایی بودند که سیگارشان را زیر پا خاموش می‌کردند. مغازه‌دارها کسب‌شان را تعطیل کرده بودند و جلوی مغازه‌شان سینه می‌زدند. به نظرم، اگر قرار نبود ضریح برود روی قبر امام حسین در کربلا، مردم اجازه نمی‌دادند تریلی حرکت کند...».
«پنجره‌های تشنه» عنوان کتابی نوشته‌ی مهدی قزلی است و روزنوشت‌های انتقال ضریح جدید امام حسین (علیه‌السلام) از قم به کربلاست. این اثرِ ۳۱۳ صفحه‌ای را انتشارات «سوره‌ی مهر» منتشر کرده است.
قزلی برای نوشتن این کتاب، سفری منحصربه‌فرد و تکرارنشدنی را تجربه کرده است و در حدود 18 روز، با جمعی که ضریح سیدالشهدا را از قم به کربلا می‌بردند هم‌راه شده و با آن‌ها پس از تهران، از ساوه و اراک و بروجرد و خرم‌آباد و اندیمشک و دزفول و شوشتر و اهواز و آبادان و خرمشهر و مهران گذشته و به کربلا رسیده است. او و هم‌سفرانش در این سفرِ شورانگیز، با طوفانی از حضور مردم روبه‌رو بوده‌اند و قزلی کوشیده تا مشاهداتش از این حضور و حاشیه‌های این حضور، با زبانی روان بنویسد. نویسنده هرجا که نیاز دیده، از منظری جامعه‌شناسانه به دور و برِ خودش نگاه کرده و بارها نکته‌سنجی و ظرافت به خرج داده و همه‌ی این‌ها، در کنار اصلِ موضوع که با جانِ مخاطبِ آگاهِ کتاب آمیخته است، باعث شده که «پنجره‌های تشنه» اثری باشد خواندنی و ماندنی.
جایی خواندم که قزلی در این کتاب سعی کرده است به رسم مألوف سفرنامه‌نویسی در ادبیات کهن ایران، در کنار شرح سفرش و ماوقع پیرامونی آن، گاه با توصیفات کوتاه و کنایه‌ها و زخم زبان‌هایی نیز درباره‌ی موضوعاتی زبان باز کند که از نگاه مدیران و مسئولان شهری و کشوری تا پیش از آن دور مانده و یا مورد بی‌اعتنایی قرار گرفته است.
چندی بعد از انتشار «پنجره‌های تشنه»، تقریظ رهبر معظم انقلاب بر آن هم منتشر شد: «این حسین کیست که عالم همه دیوانه‌ی اوست/ این چه شمعی است که جان‌ها همه پروانه‌ی اوست. ای شعله‌ی فروزان، ای فروغ تابان، ای گرمابخش دل‌های خلایق!‌ تو کیستی با این شکوه و جلال، با این شیرینی و دل‌نشینی، با این هیبت و اقتدار، با این‌همه لشکر دل‌به‌هم‌راه، با غلغله‌ی فرشتگان که در کنار موکب تو با آدمیان رقابت می‌کنند؟ تو کیستی ای نور خدا! ای ندای حقیقت! ای فرقان! ای سفینه‌النجاه؟ چه کرده‌ای در راه خدایت که پاداش آن، خدایی شدن هر آن چیزی است که به تو نسبت می‌رساند؟ بنفسی انت، بروحی انت، بمهجه قلب انت، و سلام‌الله علیک یوم ولدت و یوم استشهدت مظلوماً‌ و یوم تبعث فاخراً و مفخرا» و در حاشیه‌ی تقریظ نوشته شده: «بسیار خوب و با ذوق و سلیقه نوشته شده است و با نگاه هنرمندانه و کنج‌کاو و نکته‌یاب».
ضمناً در چند صفحه‌ی آخر کتاب، مجموعه‌ای از عکس‌های رنگیِ کاروان حمل ضریح حرم امام حسین (علیه‌السلام) چاپ شده که دیدن آن‌ها و خواندن حاشیه‌هایشان هم، خالی از لطف نیست.
در بخشی از کتاب «پنجره‌های تشنه» می‌خوانیم:
رسیدیم به روستای نهر میان. مردم یاحسین‌گویان می‌دویدند سمت ضریح، انگار که بخواهند تریلی را فتح کنند. چند دقیقه ایستادیم و موقعی که تریلی داشت حرکت می‌کرد، به مردم می‌گفتیم لبه‌ی حفاظ را ول کنند که یک‌وقت زمین نخورند. پسر جوانی سماجت می‌کرد. گفتم: پسرجان ول کن، الان زمین می‌خوری! پسر که فهمید دیر یا زود باید تریلی را رها کند، به من گفت: ببین من فرشادم، من را به اسم دعا کن کربلا. بعد تریلی را ول کرد. داشتیم دور می‌شدیم که داد زد: فرشاد... یادت نره. همان‌جا نشست به گریه‌کردن و کف دستش را کوبید زمین. دور می‌شدیم و فرشاد نشسته بود کنار جاده. من هم نشستم پشت تریلی به گریه. حاضر بودم همه‌چیزم را بدهم جایم را با فرشاد عوض کنم.
...
می‌رسد بر همه بوی کرب‌وبلا
می‌رود این ضریح سوی کرب‌وبلا
لباس‌های فرم هواپیمایی به چشم می‌آمد، برایم این انتظار و توجه کارکنان فرودگاه عجیب بود؛ اشک همه‌شان درآمده بود، اشک حتی آرایش بعضی مسافرها را هم خراب کرده بود.
تریلی زیاد نایستاد، ولی در همان چند دقیقه همه‌ی پل‌های اطراف پر شد از مردم، همین‌طور پشت شیشه‌های فرودگاه. کارکنان فرودگاه نمی‌توانستند تریلی را مشایعت کنند، چون باید برمی‌گشتند سر کارشان، جلوی تریلی هم که خالی بود. راه افتادیم...».
و این هم آخرین نگاه نویسنده از «پنجره‌های تشنه»؛ قزلی که شاید در میان آدم‌های کتابش، تنها آدمی باشد که همه‌چیز را جور دیگر و از منظری دیگر می‌بیند، بالاخره به حرم امن امام علیه‌السلام می‌رسد و مواجهه‌ای عاشقانه را روایت می‌کند: «خادم، نفر جلویی مرا که به بیرون راه‌نمایی کرد، سید افضل با دست به در باز اشاره کرد و گفت: «تفضل». در کوتاه بود. خم شدم. باید برای ورود به ضریح حسین، احترام کرد. پایم را داخل گذاشتم. زانویم شل شد. دستم را به صندوق چوبی روی قبر گرفتم که نیفتم. همه‌چیز را از پشت پرده‌ای از آب و اشک، موج‌موج می‌دیدم. خادمی که روبه‌رویم ایستاده بود، لب می‌جنباند و نمی‌فهمیدم چه می‌گوید. من درست رفته بودم در آغوش محبت حسین. یک چیزی در دلم منفجر شد و بغضم رها شد. حالا صداهای اطرافم را می‌شنیدم. به خودم که آمدم، کنار قبر نشسته بودم...».

مجتبی احمدی

0