چهارشنبه 8 فروردین 1403
  • جامعه
  • شماره خبر: 9607974
  • 16 مرداد 1398
  • 09:33
  • امتیاز:5/4
  • امتیاز شما
حافظه خالی کرمان از مشروطه

به مناسبت 14 مرداد سالروز پیروزی مشروطیت

حافظه خالی کرمان از مشروطه

نام کرمان در تاریخ مشروطه به دفعات و به دلایل متعدد شنیده می‌شود، اما حافظه‌ شهر کرمان از چهره‌ها و آثار و اتفاقات مربوط به نهضت مشروطیت خالی است. این در حالی است که مقارن با جنبش مشروطه‌خواهی شهر و شهروندان کرمانی نیز در کنار دیگر هموطنان خود در این مسیر عدالت‌خواهانه سعی و کوشش بسیار کردند که بسیار شنیدنی و قابل تحقیق و پژوهش است. از همین رو است که در ادامه بعد از ذکر مقدمه‌ای کوتاه سعی خواهم کرد به چند مورد از تلاش کرمانی‌ها در مقطع مورد نظر در شهر کرمان اشاره کنم و لزوم پرداختن به آن را یادآور شوم.

می‌دانیم که کرمان در جنبش آزادی‌خواهی و عدالت طلبی ایرانیان در دوران پیشامشروطه و پیروزی نهضت مشروطیت، سهم مهم و نقش ارزنده‌ای دارد، این را هم به اعتبار آثار  نویسندگان و مورخانی نظیر ادوارد براون، احمد کسروی و ناظم الااسلام می‌دانیم که منابع دست اول تاریخ مشروطه را نوشته‌اند. هدف اینجانب به هیچ روی بلند آوازه کردن نام کرمان بی‌دلیل و سند و فخر فروختن تهی‌دستانه به تاریخ این دیار کهن نیست، بلکه آن‌چه می‌گویم به نیت شناخت از ضعف‌ها و حرکت به سمت نوعی آسیب‌شناسی تاریخی و جامعه‌‌شناسانه‌ دیار کرمان است که دوست دارم وضعیتی بسامان‌تر و شایسته‌تر و توسعه یافته‌تر ازآن‌چه اکنون دارد، داشته باشد.
باری؛ به گمان نگارنده، کرمان در دوران مشروطه از ۳ زاویه قابل بررسی است:

۱- از منظر وجود چهره‌های مبرز و شخصیت‌های مبارزی مانند شیخ احمد روحی و میرزا آقاخان کرمانی و... که برای روشنگری هموطنان خود در سطح ملی با مجاهدت‌های قلمی و تلاش‌های مدنی و سیاسی کوشیدند و دار و ندار و مال و منال و حتی جان شریف خود را بر سر آرمان‌های عدالت طلبانه و آزادی‌خواهانه‌ خود گذاشتند و نیز افرادی مانند ناظم‌الاسلام و مجد الاسلام و افضل‌الملک و میرزا شهاب و … که راه اسلاف خود را ادامه دادند.

۲- از منظر تاثیرگذاری و مشارکت در ایجاد و پیشبرد نهضت مشروطیت که شلیک طپانچه‌ میرزا رضای کرمانی آغازگر آن است و اتفاقاتی نظیر فلک شدن آیت‌الله محمدرضا در کرمان و تبعیدش از شهر به رفسنجان و تلاش‌های مطبوعاتی کسانی مانند ناظم الاسلام و مجد الاسلام در ادامه همان است.

۳- و نیزکرمان در دوران مشروطه قابل بررسی است از منظر پژوهش درباره‌ی تلاش‌ها و مجاهدت‌های شهروندان کرمان که به گمان راقم این سطور بیش از دو مورد اول نیازمند تحقیق و پژوهش است.
آن‌چه می‌خواهم در این فرصت‌ به آن بپردازم، واکاوی مختصر همین منظر سوم است که منظری درونی است و قرار است به بررسی تاریخ شهر کرمان و شهروندان کرمانی در دوران مشروطه بپردازد. و هدف هم البته جستن ردپایی از آن وقایع در زندگی شهروندان کنونی کرمان یعنی خودمان است، این همه هم از آن جهت مهم است که قرار است زندگی اجتماعی و فرهنگ زندگی خود در دنیای معاصر را بررسی و آسیب‌شناسی نماییم.
این موارد شامل بررسی تلاش‌های قهرمانان بی‌نام و نشانی مثل محمد حسن کفاش است که در بازار وکیل کرمان در مقابل سرای گلشن کفاشی می‌کرد و به‌خاطر تقاضای بازگشت ناظم‌التجار – که یکی از سران آزادی‌خواه شهر بود و به دستور فیروز میرزا حاکم کرمان تبعید شده بود –  به ضرب گلوله قراولان ارگ حکومتی در کنار ده‌ها نفر دیگر به خاک و خون افتاد و شهید آزادی شد.
عبدالحسین صنعتی‌زاده در کتاب روزگاری که گذشت در توصیف روزی که  محمد حسن کفاش به شهادت رسید می‌نویسد: «عصر این روز مردم کشته‌ها را بر روی لنگه‌های درب اتاق به واسطه‌ آن که به تعداد کشته‌شدگان تابوت نبود انداخته و با شور و غوغایی به تلگرافخانه هند و اروپ آورده و کنار هم گذاردند و تقاضای رسیدگی و تغییر رژیم داشتند و همین پیش آمد موجب محکومیت حکومت استبدادی شد.» صنعتی‌زاده تاریخ دقیق روز و ماه را به خاطر ندارد و تنها می‌نویسد که روزی از روزهای سال ۱۳۲۴ه.ق بوده‌است؛ یعنی دقیقا روزهای نزدیک به پیروزی نهضت.
نمونه‌ای دیگری به استناد همان کتاب نقل می‌کنم: در یکی از روزهای سال ۱۲۹۵ قمری، فراشان حکومتی عمامه‌ی طلبه‌ جوانی را به گردنش انداخته و به واسطه سیلی‌هایی که به او زده‌بودند، گونه‌ها و زیر چشمانش کبود شده‌بود. با پای برهنه بدون آنکه شال به کمرش باشد از وسط بازار شهر کرمان با خواری او را به طرف دارالحکومه می‌بردند. سیمای نورانی و پیشانیِ بلند و ریشِ سیاه و چشمانِ حقیقت‌بینِ این جوان را هرکس می‌دید، از همان وهله‌ی اول به بی‌گناهی و معصوم بودنش گواهی می‌داد. این طلبه پسر میرزا عبدالله، سررشته‌دار فوج به نام حاج میرزا احمد بود که بر خلاف میلِ پدر که انتظار داشت فرزندش جانشین مقامش باشد، همین که به سن رشد رسید، سررشته‌داری در فوج و شغل دیوانی را حرام دانست، از شغل و ارثیه‌ی پدر چشم پوشید زیرا آن درآمد را حرام می‌دانست. صنعتی زاده در توصیف میرزا احمد می‌نویسد: «او واعظ و سخن‌رانِ بزرگ کرمانی بود که اگر در یکی از ممالک دیگر عالم بود در شمار نوابغ محسوب می‌گردید.»
مورد دیگر تاسیس قرائت‌خانه‌ ملی برای استفاده‌ عموم بوده است که با همت «دانش‌علی نصرت‌السلطان» حاکم مشروطه و آزادی‌خواه کرمان با صرف زمانی اندک در شهر کرمان صورت گرفته‌است. قرائت‌خانه که ورود به آن  و مطالعه در آن برای همه آزاد بوده به پاتوقی از آزدی‌خواهان شهر تبدیل شده بوده که به آن‌جا رفت و آمد داشته‌اند، آن قرائت‌خانه در حدود یک هزار جلد کتاب‌های مختلف جدیدالطبع آن زمان را داشته و هرکس می‌خواسته می‌توانسته کتاب مورد نظرش را به امانت گرفته و با سپردن یک یادداشت در قبال مبلغی اندک به خانه‌اش ببرد. این قرائت خانه برای بسیاری از نوجوانان و جوانان کرمان در آن زمان سکوی پرتاب به جهان علم و دانش و زندگانی مدرن بوده است.
از جمله مولف کتاب روزگاری که گذشت که خودش می‌نویسد: «فی‌الواقع من در زندگی خود مدیون این قرائت‌خانه و این هزار جلد کتاب می‌باشم.»
حال که صحبت از فامیل صنعتی‌زاده شد، بی مناسبت نیست وجود نازنین حاج علی اکبر صنعتی (که همشهریانش در آن زمان او را حاج علی اکبر کر لقب داده بودند.) را شاهد مثال دیگر بیاورم که تنها یک قلم همتش برای تاسیس پرورشگاه از جمله همت‌های مردان بزرگ در عصر رنسانس اروپایی است و نمی‌دانم چرا حافظه‌ ما مردم کرمان تاسیس این پرورشگاه را با یاد و خاطره تلاش‌های مجاهدان مشروطه هم‌آوا نمی‌داند. شاید کمتر کسی بداند که سید جمال الدین اسدآبادی در استانبول به دلیل ناشنوا بودن حاج علی اکبر بر تکه کاغذی برایش نوشت: «بروید به ایران و ندای آزادی را بدهید. برای نجات مردم پریشان و فلک‌زده‌ی کرمان چیزی بهتر از تعلیم معارف نیست، تا مردم ایران جاهل باشند باید ظلم بکشند و باید در بدترین وضعی زندگی نمایند. برو به وطنت و مردم را از این خواب غفلت بیدار کن.»
از این قبیل مثال‌ها فراوان است و اگر چه فرصت اندک است اما حیفم می‌آید از اصحاب معرفت و شعر آن زمان لااقل نام یکی دو تن مانند ملا جعفر ته باغ لله‌ای از قدیمی‌ترها و فؤاد کرمانی از جدیدترهای آن زمان را نیاورم که چراغ ادب و معرفت را در کرمان عصر مشروطه نه تنها روشن که شعله ور می‌ساختند.
فرصت و امکان آن را ندارم که بیشتر و مفصل‌تر بنویسم اما آن‌چه نمی‌خواهم ناگفته بگذارم یادآوری این نکته است که بدانیم نیاکان ما در کنار دیگر هموطنان خود در عصر بیداری مشروطه آبرومندانه کوشیدند اما ما در حافظه‌ی خود از تلاش آنان هیچ به یاد نداریم و به نظر من این انصاف نیست.
آیا هیچ‌کس محمدحسن کفاش را به یاد دارد؟
آیا کسی از سرگذشت میرزا احمد واعظ خبر دارد؟
راستی قرائت خانه‌ای که دانش سلطان بنا کرد در کدام محل واقع است که اگر خواستیم در کرمان مشروطه‌گردی کنیم برویم و محلش را ببینیم؟
نمی‌دانم نسل جدید کرمان می‌دانند چرا نام پرورشگاهی در یکی از خیابان‌های اصلی شهر، صنعتی است؟
و سوالاتی از این دست که بسیارند ...

 

رضاشمسی

0