شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • جامعه
  • شماره خبر: 950938
  • 3 آذر 1395
  • 12:11
  • امتیاز:5/4
  • امتیاز شما
ایستادگی در غبار غلیظ دورویی

ایستادگی در غبار غلیظ دورویی

اشاره: آنچه در زیر می‌خوانید گزیده‌ای از سخنان رهبر انقلاب درباره‌ی امام حسن مجتبی (علیه‌السلام) است که در برنامه‌های مختلف مطرح شده است.

بنده در قضایاى تاریخ اسلام این مطلب را مکرراً گفته‌ام که، چیزى که امام حسن مجتبى (علیه‌السلام) را شکست داد، نبودن تحلیل سیاسى در مردم بود. مردم، تحلیل سیاسى نداشتند. چیزى که فتنه‌ی‌ خوارج را به‌وجود آورد و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را آن‌طور زیر فشار قرار داد و قدرتمندترین آدم تاریخ را آن‌گونه مظلوم کرد، نبودن تحلیل سیاسى در مردم بود، والا همه‌ى مردم که بى‌دین نبودند. تحلیل سیاسى نداشتند. یک شایعه دشمن مى‌انداخت؛ فوراً این شایعه همه‌جا پخش مى‌شد و همه آن را قبول مى‌کردند!

• غبار غلیظ نفاق
دوران دشوار هر انقلابى، آن دورانى است که حق و باطل در آن ممزوج بشود. ببینید امیرالمؤمنین از این مى‌نالد: «ولکن یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان فهنا لک یستولى الشّیطان على اولیائه». در دوران پیامبر، این‌طورى نبود. در دوران پیامبر، صفوف، صفوف صریح و روشنى بود... این‌طور جایى، جنگ آسان است؛ حفظ ایمان هم آسان است. اما در دوران امیرالمؤمنین، چه کسانى در مقابل على(ع) قرار گرفتند؟ خیال مى‌کنید شوخى است؟ خیال مى‌کنید آسان بود که «عبداللَّه‌بن‌مسعود»، صحابى به این بزرگى -بنا به نقل عده‌اى- جزو پابندهاى به ولایت امیرالمؤمنین نماند و جزو منحرفان به‌حساب آمد؟ همین «ربیع‌بن‌خثیم» و آن‌هایى که در جنگ صفین آمدند گفتند ما از این قتال ناراحتیم، اجازه بده به مرزها برویم و در جنگ وارد نشویم، در روایت دارد که «من اصحاب عبداللَّه‌بن‌مسعود»! این‌جاست که قضیه سخت است.
وقتى غبار غلیظ‌تر مى‌گردد، مى‌شود دوران امام حسن؛ و شما مى‌بینید که چه اتفاقى افتاد. باز در دوران امیرالمؤمنین، قدرى غبار رقیق‌تر بود؛ کسانى مثل عمار یاسر -آن افشاگر بزرگ دستگاه امیرالمؤمنین- بودند. هرجا حادثه‌‌اى اتفاق مى‌افتاد، عمار یاسر و بزرگانى از صحابه‌ی‌ پیامبر بودند که مى‌رفتند حرف مى‌زدند، توجیه مى‌کردند و لااقل براى عده‌اى غبارها زدوده مى‌شد؛ اما در دوران امام حسن، همان هم نبود. در دوران شبهه و در دوران جنگ با کافر غیرصریح، جنگ با کسانى که مى‌توانند شعارها را بر هدف‌هاى خودشان منطبق کنند، بسیار بسیار دشوار است؛ باید هوشیار بود.

• انتخاب دشوار امام
امام حسن مجتبى (علیه‌السلام) مى‌دانست که اگر با همان عده‌ى معدود اصحاب و یاران خود با معاویه بجنگد و به شهادت برسد، انحطاط اخلاقى زیادى که بر خواص جامعه‌ى اسلامى حاکم بود، نخواهد گذاشت که دنبال خون او را بگیرند! تبلیغات، پول و زرنگی‌هاى معاویه، همه را تصرف خواهد کرد و بعد از گذشت یکى‌دو سال، مردم خواهند گفت امام حسن (علیه‌السلام) بیهوده در مقابل معاویه قد علم کرد. لذا، با همه‌ى سختی‌ها ساخت و خود را به میدان شهادت نینداخت؛ زیرا مى‌دانست خونش هدر خواهد شد.
گاهى شهید شدن آسان‌تر از زنده ماندن است! حقا که چنین است! این نکته را اهل معنا و حکمت و دقت، خوب درک مى‌کنند. گاهى زنده ماندن و زیستن و تلاش کردن در یک محیط، به مراتب مشکل‌تر از کشته شدن و شهید شدن و به لقاى خدا پیوستن است. امام حسن (علیه‌السلام) این مشکل را انتخاب کرد.
وضع آن زمان چنین بوده است. خواص تسلیم بودند و حاضر نمى‌شدند حرکتى کنند. یزید که بر سر کار آمد، جنگیدن با او امکان‌پذیر شد. به تعبیرى دیگر: کسى که در جنگ با یزید کشته مى‌شد، خونش، به دلیل وضعیت خرابى که یزید داشت، پامال نمى‌شد. امام حسین (علیه‌السلام) به همین دلیل قیام کرد. وضع دوران یزید به گونه‌اى بود که قیام، تنها انتخاب ممکن به نظر مى‌رسید. این، به‌خلاف دوران امام حسن (علیه‌السلام) بود که دو انتخاب «شهید شدن» و «زنده ماندن» وجود داشت و زنده ماندن، ثواب و اثر و زحمتش بیش از کشته شدن بود. لذا، انتخاب سخت‌تر را امام حسن (علیه‌السلام) کرد. اما در زمان امام حسین (علیه‌السلام)، وضع بدان‌گونه نبود. یک انتخاب بیش‌تر وجود نداشت. زنده ماندن معنى نداشت؛ قیام نکردن معنى نداشت و لذا بایستى قیام مى‌کرد. حال اگر در اثر آن قیام به حکومت مى‌رسید، رسیده بود؛ کشته هم مى‌شد، شده بود. بایستى راه را نشان مى‌داد و پرچم را بر سر راه مى‌کوبید تا معلوم باشد وقتى که وضعیت چنان است، حرکت باید چنین باشد.

• این امامان، فرقی با هم ندارند
اگر در زمان معاویه، امام حسین مى‌خواست قیام کند، پیام او دفن مى‌شد. این به خاطر وضع حکومت در زمان معاویه است. سیاست‌ها به گونه‌اى بود که مردم نمى‌توانستند حقانیت سخن حق را بشنوند. لذا همین بزرگوار، ده سال در زمان خلافت معاویه، امام بود، ولى چیزى نگفت؛ کارى، اقدامى و قیامى نکرد؛ چون موقعیت آن‌جا مناسب نبود.
قبلش هم امام حسن (علیه‌السلام) بود. ایشان هم قیام نکرد؛ چون موقعیت مناسب نبود. نه این‌که امام حسین و امام حسن، اهل این کار نبودند. امام حسن و امام حسین، فرقى ندارند. امام حسین و امام سجاد، فرقى ندارند. امام حسین و امام على النقى و امام حسن عسکرى (علیهم‌السلام) فرقى ندارند. البته وقتى که این بزرگوار، این مجاهدت را کرده است، مقامش بالاتر از کسانى است که نکردند؛ اما این‌ها از لحاظ مقام امامت یکسانند. براى هریک از آن بزرگواران هم که پیش مى‌آمد، همین کار را مى‌کردند و به همین مقام مى‌رسیدند.

• ضربه‌ی تبدیل حکومت از امامت به سلطنت
در صدر اسلام، بزرگ‌ترین و مهم‌ترین ضربه‌اى که بر اسلام وارد شد، این بود که حکومت اسلامى از امامت به سلطنت تبدیل شد. حکومت امام حسن و حکومت على‌بن‌ابى‌طالب (علیهم‌السلام) به سلطنت شام تبدیل شد! البته امام حسن مجتبى (علیه آلاف التحیه والثناء) آن روز به خاطر یک مصلحت بزرگ‌تر -که حفظ اصل اسلام بود- مجبور شد این تحمیل را به جان بپذیرد. حکومت را از امام حسن گرفتند. وقتى حکومت از مرکز دینى خودش خارج شد و در اختیار دنیاطلبان و دنیاداران گذاشته شد، بدیهى است که بعد هم حادثه‌ى کربلا پیش مى‌آید. آن‌وقت حادثه‌ى کربلا حادثه‌اى نیست که بشود جلوش را گرفت؛ اجتناب‌ناپذیر مى‌شود. بیست سال بعد از آن‌که حکومت اسلامى از دست محور اصلى آن -که امامت است- گرفته شد، امام حسین فرزند پیامبر در کربلا با آن وضع فجیع به خاک و خون کشیده شد. اساس حمله و نقشه‌ى دشمن این است که حکومت را از محور اصلى -محور امامت، محور دین- خارج کند. بعد خاطرش جمع است که همه‌کار خواهد کرد!

• درباره‌ى امام حسن، باید حرف نو گفت
مردم ما از صلح امام حسن چیز زیادى نمى‌دانند؛ فقط چندتا کلمه‌ى شعارى مى‌دانند؛ درحالى‌که درباره‌ى این صلح کتاب نوشته شده و بحث و تحلیل شده است. من خودم چندین سال قبل از این، کتابى از شیخ راضى آل یاسین -از بزرگان علماى عراق- ترجمه کردم. ترجمه‌ى این کتاب در سال 1348 منتشر شده است؛ الان باید محتواى آن کهنه باشد. درباره‌ى امام حسن، ذهن‌ها و فکرها باید حرف نو بگویند؛ اما همان‌ها هم گفته نمى‌شود؛ این‌ها مایه‌ى تأسف است!
پیامبر درباره‌ی‌ امام حسن و امام حسین شش، هفت ساله فرمود: «سیدى شباب اهل الجنه»؛ این‌ها سرور جوانان بهشت‌اند. این‌ها که هنوز کودک‌اند، جوان نیستند؛ اما پیامبر مى‌فرماید سرور جوانان اهل بهشت‌اند. یعنى در دوران شش، هفت سالگى هم در حد یک جوان است؛ مى‌فهمد، درک مى‌کند، عمل مى‌کند، اقدام مى‌کند، ادب مى‌ورزد و شرافت در همه‌ى وجودش موج مى‌زند. اگر آن‌روز کسى مى‌گفت که این کودک به دست امت همین پیامبر، بدون هیچ‌گونه جرم و تخلفى به قتل خواهد رسید، براى مردم غیرقابل باور بود؛ هم‌چنان‌که پیامبر فرمود و گریه کرد و همه تعجب کردند که یعنى چه؛ مگر مى‌شود؟!

0